سفر کوهنوردی چه چیزی درباره کار گروهی به ما میگوید؟
نویسنده: دیلان والش مترجم: گروه مترجمان پیشرفت
جرج مالوری، کوهنورد انگلیسی که برای اولین بار در دهه ۱۹۲۰ برای فتح قله اورست اقدام کرد، میگفت: «کار کوهنوردان، کار سادهای است! برای برنده شدن، کافی است به قله کوه برسند. اما در ادامه باید با امنیت به سمت پایین حرکت کنند.»
لندرد لیورا گریر، دانشیار رفتار سازمانی در دانشکده بازرگانی استنفورد، میگوید، تنش میان این دو هدف، یعنی رسیدن به قله و در حین حال زنده ماندن، کوه هیمالیا را بسیار جالب میکند (این موضوع با سازمانهایی که به دنبال ایجاد توازن میان چندین هدف هستند، مرتبط است).
گریر میگوید: «کوهنوردی، موقعیتی جالب و دوردست را فراهم میکند که در آن، در عین حالی که به دنبال کاهش هزینهاید، تلاش میکنید تا برنده نیز شوید. این بسیار شبیه فعالیت یک استارتآپ است، جایی که شما سعی میکنید سود آنرا حداکثر سازید و در عین حال تلاش میکنید تا مطمئن شوید که جزئیات کوچک، بر شما تاثیری نگذارند.»
با توجه به این تمثیل، گریر و دیگر محققان، از کوهنوردی به عنوان لنزی برای بررسی فرضیات دیرینه درباره عملکرد گروهی استفاده کردند. دانشگاهیان، دهها سال بود که ارتباط مستقیمی بین انسجام یک گروه و موفقیتش متصور بودند: یعنی هرچه گروه بیشتر با یک ذهن واحد عمل کند، اجرای بهتری خواهد داشت.
اما با توجه به مقالهای که در مجله علم سازمان منتشر شد، این فرضیه تنها تحت شرایطی خاص، صادق است. محققان این مقاله دریافتند، زمانی تمرکز جمعی در گروه ضروری است که هدف، صرفا صعود به کوه باشد. اما وقتی شرایط وخیم میشود و هدف، به بقای صرف تغییر میکند، باید از اختلافات درون گروهی، نهایت استفاده را برد.
ایجاد تعادل بین جمعگرایی و فردگرایی
مبنای بینش گریر، تشخیص این موضوع است که صعود (قله) و ایمنی، دو نوع هدف مجزا هستند.
صعود یک وظیفه «پیوسته» است؛ یعنی نیاز به همکاری دارد و موفقیت آن، توسط ضعیفترین عضو گروه تعیین میشود. اعضای گروه باید به طور مشترک تصمیم بگیرند که آیا به مسیر خود برای رسیدن به قله ادامه دهند یا نه.
در مقابل، ایمنی یک وظیفه «گسسته» است، که در آن، خبرهترین عضو گروه، مسئول موفقیت گروه است. هنگامی که بقا در خطر است، انتخاب بهترین مسیر و دانستن اینکه چه زمانی باید به عقب برگردید، نیازمند تمکین به یک رهبر باتجربه است، و نه مذاکره در میان اعضای گروه.
گریر و همکارانش با تکیه بر این تمایز، نظریهای را برای توضیح این، توسعه دادند که چه زمانی و چگونه، اتحاد گروه باعث افزایش یا آسیب رساندن به عملکردش میشود. در مواردی که یک گروه باید به وظایف به هم پیوسته بپردازد، ذهنیت جمعی مفید است؛ زیرا تنوع کمتری در میان اعضای گروه درک میشود و بدین ترتیب، انسجام میان آنها افزایش مییابد.
اما همین تاثیر، زمانیکه گروهها با یک وظیفه گسسته مواجه هستند، میتواند به عملکرد آسیب برساند. گاهی اوقات، تفاوتها، مانند سطوح تخصص، باید برجسته شوند، نه اینکه نادیده شوند. در چنین مواردی، تاکید بر همکاری و تصمیمگیری گروهی میتواند این واقعیت را تضعیف کند که یک ایده، سزاوار برتری دادن به دیگر ایدههاست.
گریر میگوید: «از یک طرف، اگر سعی میکنید همه را کنار هم نگه دارید و قایق را تکان ندهید، جمعگرایی واقعا میتواند به افراد کمک کند تا به جای تفاوتهایشان، بر روی چیزهای مشترک خود متمرکز شوند. اما جنبه تاریک آن زمانی است که افراد به نادیده گرفتن اطلاعات متفاوتی که باید بدان توجه کنند، تحریک میشوند.»
برای آزمودن این نظریه، گریر و همکارانش به هیمالیا نگاه کردند.
الیزابت هاولی، برای مدت طولانی یکی از اعضای گروه نپال بود و تقریبا با تمام افرادی که توانستند در نیم قرن گذشته به هیمالیا صعود کنند، مصاحبه کرد. او با این کار، اطلاعات جامعی در مورد 59975 کوهنوردی جمعآوری کرد که در 8184 سفر بین سالهای 1950 تا 2013 اقدام به صعود کردند. گریر و همکارانش، از این اطلاعات برای وظیفه پیوسته صعود به قله در کنار وظیفه گسسته اجتناب از مرگ کوهنوردان، استفاده کردند.
آنها هنگام مطالعه صعودهای موفق، تنوع درون هر گروه (بر حسب ملیت افراد) را شناسایی کردند، و سپس میزانی که ذهنیت جمعی هر گروه را تعریف میکرد، تخمین زدند. برای رسیدن به معیار دوم، از یک شاخص شناخته شده استفاده کردند که طبق آن، 102 کشور بر اساس اینکه فرهنگشان چه میزان ذهنیت جمعی را تقویت میکند، رتبهبندی شدهاند. گریر و همکارانش بر اساس ملیتهای موجود در هر گروه، جمعگرایی کلی را تخمین زدند. طبق نظریه آنها، گروههای متنوع با ذهنیت جمعی بیشتر، احتمال بیشتری برای صعود به یک کوه دارند.
آنها موقع مطالعه ایمنی سفر، به جلوگیری از مرگ کوهنوردان توجه کردند. شیوه محاسبه آن نیز با سطوح مختلف تخصص در هر گروه و همچنین ذهنیت عمومی جمعی آن، همانطورکه در بالا تعریف شد، مطابقت داشت. در این مورد، طبق این نظریه، گروههایی با سطوح بالای جمعگرایی، به احتمال زیاد تخصص را نادیده میگیرند و بنابراین احتمال بیشتری دارد که با مرگ اعضای گروه خود مواجه شوند.
در هر دو مورد، نتایج به دست آمده، این نظریه را تایید کرد: یعنی زمانی که تنوع ملیت بالا بود، جمعگرایی، احتمال صعود را افزایش میداد و زمانی که تنوع تخصص بالا بود، ایمنی کاهش مییافت. گریر میگوید: «ذهنیت جمعی در پنهان کردن تفاوتهای ملی مفید بود. اما این کار باعث میشد، تفاوتهای خوب و مهمی همچون تخصص، که میتوانست خطر را کاهش دهد، نادیده گرفته شوند.»
باید به خاطر داشته باشید که اکثر وظایف را میتوان اینگونه تعریف کرد که آیا سازمان به افرادی نیاز دارد که با هم کار کنند یا به تخصص فردی افراد تکیه میکند. بنابراین، رهبران باید نه تنها در مورد گروههایی که آنها را برای مواجهه با چالشهای مختلف میسازند، بلکه همچنین در مورد ذهنیتی که آنها به پروژه در دست، القا میکنند، به دقت فکر کنند.
اگر میخواهید در تالاری از شهر مهمانی برپا کنید، و کارکنان شرکت را تشویق کنید تا در دستیابی به ماموریت شرکت، با یکدیگر همکاری کنند، پس باید ارزش کار گروهی را تشویق کنید. در این حالت میتوانید از همه کارکنان بخواهید، پوشش یکسان و همرنگی داشته باشند. اما اگر میخواهید تصمیمی استراتژیک در گروه بگیرید، مطمئن شوید که تفاوتهای موجود در گروه را برجسته میکنید. افراد را بر اساس تخصصشان فراخوانی کنید.
گریر در جمعبندی خود میگوید: «در نهایت، رهبران موثر باید بتوانند تنوع را در مواقع ضروری برجسته کنند و سپس در صورت نیاز، بر جمعگرایی تمرکز کنند. آنها باید سلسله مراتب را با وظایف و کارهایی که در دست دارند، انطباق دهند.»