وقتی نوبت به مقابله با درد میرسد، میدانم که هیچ راه درستی برای آن وجود ندارد. زیرا درست است که درد میتواند بسیار بیرحم باشد، ولی برای زندگی ضروری است. درد، همان چیزی است که میتواند ما را به آنچه که باید به آن تبدیل میشدیم، درآورد یا به طور کل، نابودمان کند. فکر میکنم همه چیز به واکنش ما به فشار بستگی دارد؛ درست مانند تفکر قدیمی که میپنداشت میتوان زغالسنگ را به الماس تبدیل کرد.
شنیدن این جمله که باید درد خود را رها کنید، برایم بسیار جالب است. زیرا به شخصه فکر نمیکنم که سوال اصلی این باشد که «آیا میتوانید درد خود را رها کنید تا به سمت جلو حرکت کنید؟»، و در عوض سوال اصلی این است که «آیا شما آنقدر قوی هستید که بتوانید درد خود را در سفر رو به جلو با خود حمل کنید؟»
دلیل اینکه سالها بدون استراحت، دارم وزن سنگین درد را تحمل میکنم این است که بخش کوچکی از وجودم هنوز امیدوار است که روزی به جایی که باید برسم، میرسم. من به الماس تبدیل خواهم شد. البته هرگز نمیخواهم خودم را با حرفهای مثبت الکی سرگرم کنم، بلکه میدانم که هر فرد در زندگی، ظرفیت مشخصی برای درد دارد. بنابراین مانند بسیاری چیزها در این دنیا، هیچ تضمیمی وجود ندارد و ممکن است ما نیز روزی از هم بپاشیم.
من نماد تابآوری نیستم. تنها چیزی که میتوانم به تویی که در حال خواندن مطلبم هستی بگویم، این است که بارها تا مرز متلاشی شدن پیش رفتم، اما به نوعی توانستم قدرتم را جمع کنم و یک روز دیگر ادامه دهم. شاید سوال شما این است که چرا؟ باید بگویم دلیل آن عشقی است که در پس درد میآید.
عشق چیزی است که به همان اندازه که ما را آزار میدهد، درد را آزار میدهد، زیرا آنها همیشه با هم هستند. به همین دلیل است که وقتی درد آنقدر طاقتفرسا میشود که احساس میکنم دیگر نمیتوانم ادامه دهم، عشق به کمک من میآید تا دوباره بلند شوم.
در آخر باید بگویم که درد خود را محکم بچسب، زیرا اگر بگذاری، میتواند برایت یک دارایی باشد. حتی در نهایت، اگر به الماسی تبدیل شوی که با تراشکاری بسیار سخت بیرون آمده است، باز هم کمیاب و بینظیر خواهی بود.